شده انسانیت بازیچه ی دست طمعکاری نصیب دشمنم شادی نصیب من گرفتاری هوا سرد است و من تنهای تنهایم و بدعهدی دهد فرمان طغیان در گذرگاه وفادری در این حیرت سرای ناجوانمردی به تو خالق پناه آورده ام شاید برای من کنی کاری نمائی کنترل تا بر سر جای خودم باشم بترسد اشتباه از من نیاید سویم هرباری
با جدائی سرشته شد جانم مرد غمگین روزگارانم دل به هرکس سپرده ام آن را ، بر زمین زد  نموده ویرانم رفته یاران بیشمار از کف از غم ترکشان پریشانم آلبومی از شکست و پیروزی دیده در کشور نیاکانم ناامیدی سلاحی از شیطان روبه قلّه چنان پلنگانم در فرار از کویر وحشت زا رو به دریا چو جویبارانم داده هستی براه آزادی بوده آزادی عشق و ایمانم آرزویم که بوده و دیده دشمنان شکسته بنیانم پرکشد چون همای خوشبختی همنشینش شده ع زیزانم ارتجاع رفته در دل گورش دیده نور خرد به ایرانم
آخرین جستجو ها